غبار پیراهن تو

ساخت وبلاگ

صبح داشتم همین مسیر هر روزم را می آمدم، همین مسیری که سربالایی ملایمی است از خانه تا شرکت و چند ماه است پیاده می روم‌. آهسته و از یک گوشه مشخص. هر روز از جلوی سنگکی و بعد کافه و بعد بقالی و بعد پسرک سبزی فروش رد می شوم، چند خیابان کسی نیست تا برسم به پیرمردی که می نشیند سر خیابانی ماشین‌رو و نسبتا شلوغ‌تر، و باز کسی نیست تا یک درخت انجیر، که تا برگهایش به سرم می خورَد زانویم را خم می کنم، تا قدم کوتاه شود و گرد برگ ها در تمام سر و صورتم نروند. روزهای اول هربار به شاخه های درخت گیر می کردم و انگار اگر چشم از کتاب بردارم جهان به پایان می رسد، همان طور خیره به جمله خودم را می تکاندم و جهان را از نابودی نجات می دادم، تا چند روز، که جای بودنش را یاد گرفتم.
صبح داشتم همین مسیر را می رفتم، همانطور سلانه و با کتابی که دستم بود و صفحاتش رو به آخر است، این چندمین کتابی است که در این مسیر جدید خوانده ام، هفتمی یا هشتمی. "چه شد؟"* را می خوانم که نویسندگانش سال ۱۴۰۰ یکبار پشت سرمان را نگاه کرده اند و دیده اند که اوه... چه سرمایه اجتماعی داشتیم که پرید! "چه شد؟" قصه ی دردناک بی‌اعتمادی اجتماعی ایران است و از بین رفتن قوام رابطه ها و نگاه های گرم انسانی میان ما ایرانی ها.
صبح داشتم همین مسیر هر روزم را می رفتم که رسیدم به کوچه آخر که از آن میپیچم به خیابانی دیگر، و از جلوی سوپرماکتی می گذرم که هر روز دخترک دو سه ساله ای بغل پیرمرد صاحب مغازه است و مرد قربان صدقه اش می رود و دخترک با لبخند نگاهم‌ می کند و حالا چند روز است که با هم سلام و احوالپرسی می کنیم، غریبه هایی که دوست شده ایم‌ با هم. مثل زنی که در اتوبوس میدان قیام تا وحدت اسلامی کنارم نشسته بود و رفیق شدیم و از تلخی زندگی‌اش گفت و دلداری‌اش دادم، و شماره‌ام را خواست و ندادم، گفتم‌ خوبی حرف هایم این است که یکبار بشنوی و بروم و دیگر هرگز‌ مرا نبینی...
صبح داشتم از همان مسیر می رفتم که به سرم زد بروم داخل سوپر مارکت و یک دانه بیسکویت کاکائویی بخرم که دوست ندارم مثل هر خوراکی کارخانه ای دیگر، همسر مرد که عاقله زن جا افتاده ای بود داشت ترانه ای گوش می داد، شکیلا گوش می داد، شکیلا که داشت می خواند :"وقتی می یای صدای پات از همه جاده ها میاد...انگار اون از یه شهر دور که از همه دنیا میاد..."

*چه شد (داستان افول اجتماع در ایران)، عبدالمحمد کاظمی‌پور و محسن گودرزی، ۱۴۰۱، نشر اگر، تهران

+ نوشته شده در سه شنبه سوم مرداد ۱۴۰۲ساعت ۱۱:۱۶ ق.ظ توسط zmb |

هجده تیر...
ما را در سایت هجده تیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divanegihayam بازدید : 47 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 14:07