آن خوشی که زود می گذرد

ساخت وبلاگ

امروز تنها هستم. این بهترین اتفاق سالهای اخیر است. چند روز شاید در این سالها بیشتر پیش نیامده که در دفتر کارم تنها باشم. همیشه کسانی بوده اند و تلفنم زنگ خورده و احوالپرسی های سر صبح پیش آمده. حرف زدن از مساله های فنی و غیر فنی و حرف های معمولی آدم هایی که شب خواب های مشوش دیده اند یا غروب گذشته جاهایی رفته اند و کسانی را دیده اند. حتی در تنهایی کارکردن دوران کرونا هم شلوغ و مزخرف بودم. بیشتر از هر وقتی حرف می زدم و صبح زود را با جلسات آنلاین چند نفره شروع می کردم.

اما امروز تنها نشسته ام. نور اتاق را آنطور که دوست دارم کم کرده ام. موسیقی گذاشته ام. یک موسیقی بی کلام، ایرانی و آرام که مرتب به اول برگردد. فایل های یک کار اداری- مالیاتی را باز کرده ام که ببینم مشکلش کجاست. ربطی به برنامه نویسی ندارد. مدت هاست که کارهای روزانه ام ربطی به برنامه نویسی ندارد اما نمی خواهم خودم را خصوصا اینجا، چیز دیگری معرفی کنم.

وقتی ساکت می شود، ساکت می شوم، به این فکر می کنم که دلم چقدر برای روزهایی که تا شب حرف نمی زدم و می نالیدم که انگار دهانم دوخته است تنگ شده است. برای سر و کله زدن با کدها. جواب گرفتن و سراغ تسک بعدی رفتن. تسک بعدی را هم خودم می تراشیدم. همه چیز به عهده برنامه نویس بود. مثلا باید ماژول ثبت نام را می ساختم. کسی توضیح نمی داد که اگر شماره موبایل تکراری بود چه کار کنیم یا اگر کاربر اسمش را یک حرفی زد چه پیامی بدهیم. همه را خودمان تصمیم می گرفتیم. ما برنامه نویس بودیم نه متخصص کسب و کار اما باید حواسمان را جمع کسب و کار و طراحی و کاربر و مدیر و ... می کردیم. الان اوضاع فرق دارد. تمام مراحل را باید یک نفر که متخصص محصول است که حتی گاهی یک تیم می شود، بچیند. یک متخصص تجربه کاربری اوضاع را بر وفق مراد کاربر می کند. طراح خوشگل سازی می کند و برنامه نویس باید به تکنولوژی فکر کند. به سرهم بندی نیازها یک جوری که ناجور نباشد.

همه چیز عوض شده و این هم یکی از همان هاست. کسی آن دوران را به خاطر نمی سپارد. چیزی حدود بیست-سی سال بود، آنهم برای گروه کوچکی از آدم های کم حرف که خاطراتش را خودشان هم به خاطر نمی آورند، چه برسد به تاریخ بشریت. حتی همین روشی که الان کارها پیش می رود هم ماندگار نیست. یعنی تضمینی وجود ندارد. ممکن است باز یک روش دیگر سبز شود و همه قبلی ها حذف و فراموش شوند. همین که هیچ چیز ماندگار نیست وضعیت را غیرقابل پیش بینی می کند و تو را در یک وضعیت آماده باش می برد. آماده تغییر بودن و عوض شدن. مثل آدمی که همیشه منتظر شلیک یک گلوله است تا حرکت کند، و چون زندگی نمی تواند فقط انتظار باشد پس آن آدم راه می رود، می دود، می خورد، می خوابد، می نویسد، کارهایش را می کند اما همیشه گوش به زنگ است، گوش به زنگ آن صدای شلیک و این یعنی عضلات منقبض.

منتظر یک تلفن بودم که باید بلند می شدم و اتاق خالی و کم نور و موسیقی دوست داشتنی امروزم را ترک می کردم. تلفن زنگ خورد و بلند شدم. وقتی بر می گشتم دیگر تنها نبودم. خوشی تمام میشد.

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم آذر ۱۴۰۲ساعت ۱۰:۲۳ ق.ظ توسط zmb |

هجده تیر...
ما را در سایت هجده تیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divanegihayam بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت: 13:19