همه چیز تقصیر پنکه بود

ساخت وبلاگ

چیزهایی در سرم وول وول می خورند که تا می شود به وجودشان اهمیتی نمی دهم اما گاهی بیش از حد وول می زنند....دارم فکر می کنم که روز باید چطوری بگذرد، باید تند بگذرد یا کند و اصلا من با این مساله چطور کنار می آیم، می خواهم چه کار کنم که دلم بخواهد امروز زودتر تمام بشود یا نشود، دارم فکر می کنم کدام کار نیمه تمام اذیتم می کند، کدام فایده ام حیف است که از این عالم حذف شود! کدام فایده ام...

گرمم شده است، داغ و بی حوصله است تنم، از آن وقت هایی که دلم نمی خواهد هندز فری را از گوشم دربیاورم و تا می توانم تکان نمی خورم، یعنی تمام تابستان می خواهد به همین افتضاحی بگذرد؟ آنقدر دلم سرما و زمستان می خواهد که خیال ماه های مهر به بعد زنده ام می دارد.

یک پنکه‌ی نیم جان دارد وسط سالن به زور می چرخد و طوری سرش را بالا داده اند که فکر می کنی خودش اینطور گردنش را کشیده تا فوت اش به همه برسد... راه نیوفتادن کولرها را نمی دانم به حساب چه چیزی بگذارم، به حساب اینکه هنوز منتظرند هوا خنک تر بشود و پول کمتری بابت برق بدهند یا هر دلیل اقتصادی و احمقانه ی دیگر یا صرفا یک سهل انگاری از سر بی مسئولیتی است، بعضی از آدم ها اینطوری اند، تا بشود یک کاری را به فردا انداخت امروز انجام نمی دهند!

پنکه همان طور نیم جان و به زور، دارد می چرخد، اصلا همین پنکه کارم را ساخت، شمایل اش، گردنی که تکان تکان می خورد، مثل کسی که پارکینسون دارد، اما دارد باد می زند، همین که دارد با این سر و وضعش باد می زند، همین بس بود تا با دهان نیمه باز و ابرویی که درهم گره خورد، تنِ نیم جان و پیر خودم را تصور کنم و گردنم را و حضورم را که به چه درد خواهد خورد... آدم پیر، "منِ پیر" به چه دردی خواهم خورد وقتی امروز که جوانم درست نمی دانم نبودنم کدام فایده را از هستی کم می کند...

پنکه بود که کارم را ساخت و اگر کولر را راه انداخته بودند این بدبختی پیش نمی آمد.

+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت ۴:۲۱ ب.ظ توسط zmb |
هجده تیر...
ما را در سایت هجده تیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divanegihayam بازدید : 130 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 17:37