من و بهمانی

ساخت وبلاگ

یک نفر را اخراج کردم، حس بدی است، اول یک مدت دراز مشکوکید که این آدم کار می کند یا وقت تلف می کند، خودتان را درگیر روزمره هایش می کنید، مطمئن می شوید اینکاره نیست و استخدامش اشتباه بزرگی بوده، بعد باید روی مغز و اعصابش راه بروید و به قول خودش هی گیر بدهید به همه چیز که دستگیرش بشود تحت کنترل است و لازم است برای باقی ماندن در شغلش حواس جمع تر باشد، بعد طرف دوزاری اش نمی افتد، یا فکر می کند اینجا مدرسه است و از ده تا بیست فضا دارد برای جولان دادن با یک تفاوت که زیر ده هم قبول است چون کسی به کسی نمره نمی دهد، تا آنجا که می شود همه ی کارها را عقب می اندازد و تذکرها را نادیده میگیرد، حالا اوست که روی مغز و اعصاب شما راه می رود، هی گوشش را می کشید و هی فکر می کند یادتان رفته گوشش را کشیده اید و به رفتار خودش ادامه می دهد، آخر یک روز قضیه را فیصله می دهید و می گویید دیگر نمی توانیم با هم کار کنیم.

خب...به به! حالا وسط سال است و اینجاست که برگ برنده دست کارمند عزیز دل می افتد، با چشمهای براق زل می زند به صورتتان و می گوید "پس برم؟! باشّه!"، تشدید روی شین و آن قیافه ی طلبکار یعنی میروم شکایت می کنم و بچرخ تا بچرخیم، شما هم داستان چرخیدن را می دانید ولی کو تا آخر سال که بخواهید صبر کنید و چند ملیون حقوق بدهید بابت حرص خوردن و مگر آدم چقدر وقت دارد که بشود ناظم و هی کنترل کند و بررسی کند که گند زدن های یک نیرو را بتواند جمع و جورش کند... نمی شود... همان چرخیدن بهتر است، بگذار برود و باقی ماجراها هم در کلیات تکراری و در جزئیات واقعا منحصر به فرد است، چون چنین آدم هایی به شدت غیرقابل پیش بینی هستند!

همه ی این داستان ها یک طرف، لفظ قلم شکستنِ کاسه های داغ تر از آش هم همان طرف، (چون دوست ندارم این طرف چیزی بگذارم همه را گذاشتم همان ور...) خانم های محترم و از همه جا بی خبر که فقط صدای جر و بحث را شنیده اند لنگ های محترم ترشان را روی هم می اندازند و با دستان خیلی محترم تر از هر چیزی در این عالم، هوا را به طرز طنازانه ای جا به جا می کنند، که "فلانی نباید در جمع چیزی می گفت، بهمانیِ بنده خدا شخصیتش خورد شد، آخی..." فلانی منم که صد بار سنگ روی یخ شده ام و بهمانی با حاضر جوابی و بی ادبی برخورد کرده، بهمانی هم همان کسی است که بالاخره اخراج شد و باید در کمال احترام توی یک اتاق لوکس، و پس از پذیرایی کامل و دریافت پاداش و مزایا به سمت خروجی هدایت می شد آنهم از روی فرش قرمز!

اینطوری...!

و وسعط، درست وسعط، و نه وسط،بله، وسعط این داستان ها از رادیو زنگ بزنند تا به عنوان کار آفرین در یک گفتگوی تلفنی شرکت کنید!

+ نوشته شده در سه شنبه بیستم تیر ۱۳۹۶ساعت ۶:۱۳ ب.ظ توسط zmb |
هجده تیر...
ما را در سایت هجده تیر دنبال می کنید

برچسب : بهمانی, نویسنده : divanegihayam بازدید : 135 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 8:29