یادت می رود

ساخت وبلاگ

با خودم می گویم یادم می رود.

آن موقع هایی که چیزی پیش می آید و اذیتم می کند به خودم می گویم خیلی زود یادت می رود، وقتی راننده ای کرایه ی اضافه می گیرد، وقتی یک آدم بی ربط توهین می کند، وقتی یکی طلبکار است، وقتی کم خوابیده ام، خسته ام، گرسنه ام، نای حرف زدن ندارم، وقتی فشار کار زیاد است و هر کسی چیزی می خواهد و باید خودم را چند تکه کنم تا کار همه راه بیوفتد، وقت هایی که بی پول می شوم، بی حال می شوم و حتی یک قدم دیگر را نمی توانم بردارم و هنوز خیلی مانده است تا خانه، همه ی این وقت ها با خودم می گویم چشم هایت را ببند... یادت می رود، چند دقیقه ی دیگر، چند ساعت دیگر، یادت می رود و حالت خوب می شود و چند روز که بگذرد مثل یک خاطره ی دور می شود، با خودم اینها را می گویم، لب هایم را روی هم فشار می دهم، چشم هایم را می بندم و به لحظه ای فکر می کنم که همه چیز یادم رفته است.

و این حتی برای وقتی که یک نفر ابراز محبت می کند هم هست، با خودم می گویم یادت می رود اما اگر آن آدم یادش نرود و یادم بیاندازد... باز هم با خودم می گویم فراموشش کن، تمام می شود و فراموش می کنی، اما اگر آن آدم اصرار داشته باشد که از یاد نرود... دیگر نمی شود کاری کرد! بعضی ها ماندنی اند.

+ نوشته شده در چهارشنبه سی و یکم خرداد ۱۳۹۶ساعت ۵:۵۲ ب.ظ توسط zmb |
هجده تیر...
ما را در سایت هجده تیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divanegihayam بازدید : 123 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 17:37