ما ماتدیم و حتی خندیدیم

ساخت وبلاگ
تصمیم گرفتم پیاده بیایم. زودتر راه افتادم. خیابان ولیعصر رو به بالا، سربالایی نفس گیری نیست اما پاهایم انگار جان نداشت. خیلی آرام راه می رفتم و با طمانینه. کمونیسم رفت و ما ماندیم و حتی خندیدیم می خواندم. شرح غم انگیز و دردناک کشورهای اروپای شرق در دوره ی چهل ساله ی حکومت های توتالیتر کمونیستی؛ برنامه های پنج ساله ی توسعه؛ تک بعدی بودن حکومت؛ محدود بودن انتخاب ها به یکی، دو تا و نهایتا سه تا؛ رنگ موهای یک جور، قرمز؛ لباس های یک شکل؛ پاپوش درست کردن؛ نابود شدن؛ بر باد رفتن همه ی آرمان ها... و همه اینها از نگاه یک زن، دردهای زنانه.
به دانشگاه که رسیدم هنوز نیم ساعت مانده بود تا کلاس شروع شود. ناهار نخورده بودم اما گرسنه ام هم نبود. با اینحال به زنی که در بوفه ی دانشگاه بود گفتم که سریع ترین غذایش چیست. گفت زود درست می کند، دو تا انتخاب داشتم، هات داگ و همبرگر. در تمام عمرم هات داگ نخورده ام. همبرگر سفارش داشتم. هفت هزار تومان. پنج دقیقه بعد حاضر بود. یک ساندویچ باریک و بی رنگ و بو و یک نوشابه ی پپسی. دو هزار تومان. نی هم گرفتم. سس سفید هم گذاشته بود. پس اش دادم و گفتم دو تا سس قرمز بده. یکی داد. گفتم بی زحمت دو تا. دومی را با تعلل و سختی گذاشت توی دستم.
ساندویچ را که از پلاستیک سفید درآوردم خوشحال شدم که دو تا سس گرفته ام. نان خشک بود و و ورقه ی باریک و سرخ شده ای که همبرگر بود و دو سه پر ریز شده ی کلم و کاهو.
یاد اولین باری افتادم که با خواهرم رفتیم ساندویچی. فلافل. سیصد و پنجاه تومن بود. ترسیده بودیم. از اینکه کسی چیزی بگوید و یا اشتباهی کرده باشیم. سس از روی میز برنداشتیم. ترسیده بودیم که پول سس را دوباره بگیرند. نوشابه هم نخوردیم. از ساندویچی که آمدیم بیرون آب سرد پیدا کردیم و دو تایی با دست آب خوردیم. هر وقت یادمان می افتد، هر دو از خنده غش می کنیم.
ولی هر وقت تنهایی یادش می افتم دلم می سوزد. نه برای خودم. خودم به درک. برای خواهرم. برای دولپی ساندویچ خوردنش. به خاطر اینکه یواشکی و با ترس و لرز گفت سس که نگیریم... گرون میشه... هر بار که یادم می افتد بغض می کنم. نمی دانم چرا. هیچ دلیلی ندارد اما من تحملش را ندارم. تحمل کردن نادانی ای که باعث می شود آدم تحت یک شرایط بد ادامه بدهد، برایم خیلی سخت است.
امشب خواهرم و بچه هایش را می برم رستوران. می برم یک جای درست و حسابی. کلی سفارش خواهیم داد. همه چیز می خوریم... ولی آن روز، آن درد دیگری است.

هجده تیر...
ما را در سایت هجده تیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divanegihayam بازدید : 126 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 16:04