و کار دل عشق است...

ساخت وبلاگ

روسری نخی مشکی ام را پیدا کردم. نخ بروجرد. برای قدیم ها بود.‌ رفتیم حسینیه. نشستم پای منبری که از آن صدایی نمی رسید. زن ها و اینهمه بچه های کوچک، خوب حریف آن بلندگوهای، جفت جفت دور حسینیه، شده بودند. همان چند جمله که صدایش می رسید خدا رو شکر می کردم برای شلوغی. کاش به همان جمله های مانده از گذشته بسنده می کردند این اهالی میکروفن. این نبوغ را نگه می داشتند برای هرجایی غیر از روضه امام. 
محتشم کاشانی خواندم. ذکر حسین بن علی را خواندم از کشف المحجوب. خدا پدر گنجور را بیامرزد. بعد سوانح العشاق شروع کردم.‌ کربلا اگر سوانح العشاق نبود چه بود...
"عشق، به حقیقت، بلاست. و انس و راحت در او غریب است و عاریت است. زیرا که فراق به تحقیق در عشق دوئی است و وصال به تحقیق یکی ست. باقی همه پندار وصال است، نه حقیقت وصال ..."
این رساله به کلی معنی دیگری از عشق را بر چشم کم بینا و فهم اندکم، نشان داد که از این کلمات به بعد گمان می کنم هر که از عشق می گوید هیچ نمی فهمم. مثل یک خاطره ی دور چیزهایی یادم است، اما این نه آن عشق است.
ماندم حسینیه. دلم‌می خواست بمانم. سفره تا کنم. جارو بکشم. پای یک نفر را لگد کنم. عذر بخواهم. لبخند بزند. "خدا ببخشد". ظرف بشورم. سیب زمینی خورد کنم و دو سه انگشتم را ببرم. بین زن هایی که نمی شناختنم. زیر چشمی نگاهم می کردند. چه فرقی می کرد چه کسی هستم. بگذار بمانم. تا مغرب. تا آخر شب. 

هجده تیر...
ما را در سایت هجده تیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divanegihayam بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:37