این مرگ‌ نیز مرا نکُشت

ساخت وبلاگ

همیشه زودتر می رسیدم. می نشستم جایی که بشود تکیه داد. اصلا یک چنین جایی پیدا می کردم به هوای پیرزن. که تا می آمد چشم هایم برق بزند و با نگاه صدایش کنم و او هم که چه زود مرا می شنید و به سویم می آمد. همیشه دستش را می گذاشت روی شانه ام که یعنی بنشین ولی مگر میشد، می خواستم او بنشیند و تکیه بدهد به دیوار. یکبار به قدر هر دویمان جا بود. چادرهایمان را کشیدیم دورمان و خودمان را جمع کردیم. برایم آهسته آهسته حرف می زد و بین جمله هایش گونه ام را بوسه ای آهسته می زد و دعایم می کرد.
امشب تند تند دویدم. مثل خیلی وقت های دیگر. به نماز نمی رسیدم. توی کیفم لقمه ای نان بود. حلوایم دادند. گذاشتم روی نان و خوردم. توی راه فکر کردم وقت برگشتن چیزی برای شام خواهد خرید. همان وقت با خودم گفتم باید ببینی حال دلت چگونه است. ناهار هم نخورده. سیر شده بودم. فاتحه خواندم. چایم دادند.
وقت بیرون آمدن یک نفر گفت، شادی روح فلانی الفاتحه... فلانی، پیرزن بود. مرده بود. چرا هیچکس میان من و او وجود نداشت. چرا فکر نکرده بودم برای روزهای نبودنش باید کسی باشد تا آرامم کند. چرا هیچکس نمی دانست او برایم چقدر عزیز است تا وقت مرگش تسلایم دهد. جایی نزدیک‌در خروجی روی زمین نشستم. پاهایم خواب رفتند. چادرم را کشیدم روی سرم. همه داشتند می رفتند. پر لباسهایشان میکشید روی سرم. خاک پایین چادرهایشان.
چند نفر بیشتر نمانده بودند. زدم بیرون. روی پل هوایی اما، های های گریه کردم. آدم های بیگانه فقط نگاهم می کردند. پاهایم نمی کشید تنم را. چرا کسی نمی پرسید چه مرگت است. حتی اگر می پرسید من به اندازه ی درشکه چی داستان چخوف نمی توانستم در یک جمله بگویم چه کسی مرده است.
پیرمردی از کنارم رد شد. با طمانینه. عصایش را آهسته می زد روی پله ها و پایین می رفت. بی دلیل گمان کردم که باید پشت سرش بروم. کلاه مشکی سرش بود. خیلی آرام قدم بر می داشت. فاصله ام با او، یکی دو متر بود. شاید صدای گریه کردنم را هم می شنید. به هیچ سمتی بر نمی گشت. خمیدگی شانه اش را حتی ذره ای کمتر یا بیشتر نمی کرد. آهسته راه رفتنش آرامم کرد. پیر شدم. هم سن او. هم سن پیرزن‌. اشک گوشه ی چشم هایم‌ خشک شد.

دلم می خواست بدانم قبل از رفتنش به دلتنگی من فکر کرده است. فکر کرده  چقدر زار خواهم زد از شنیدن خبر مرگش. فکر کرده چه کسی دستش را روی شانه های لرزانم خواهد گذاشت...
سوگواری تنهایی، مهیب و جانکاه است.

هجده تیر...
ما را در سایت هجده تیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divanegihayam بازدید : 105 تاريخ : پنجشنبه 1 اسفند 1398 ساعت: 16:16