بین خواندن و نوشتن مردد بود. میتوانستم بنویسم و این همه حرف که در سرم می لولید را کلمه کنم یا کابوسهای بیروت بخوانم. چند صفحه اش را دیشب که یخ بسته بودم و جلوی بخاری دوزانو نشسته بودم خواندم. خوابم گرفت و گذاشتمش روی میز. حالا روی میز هفت کتاب دیگر هم هست. دو تا را اصلاً دست نزده ام. دوتایش نصفه است. اینها برای شب هاست. صبح ها ادبیات علیه استبداد می خوانم. از بیست و سه دی شروعش کردم. همان شب که چند تا خیابان از تهران شلوغ شده بود. یادم نیست خاطرات چه کسی را میخواندم که تأکید کرده بود روی این اصطلاح، که مردم تهران به جای اعتراض یا تظاهرات یا هر عبارت دیگری استفاده می کنند، «شلوغ شدن».
ادبیات علیه استبداد درباره ی دوره ی وحشت بزرگ است. شوروی استالینی. سالهایی که فکر کردن به هر چیزی غیر از حزب و حرف زدن و سرودن و نواختن برای هر چیزی غیر از حزب به سادگی جرم تلقی میشد. جرم هایی از قبیل جاسوسی برای کشورهای بیگانه، توطئه علیه کشور، انتشار محتوای غیر مجاز، و ضد شوروی، یا حتی برقراری تماس نزدیک با افراد مظنون به جاسوسی. غیر مجاز به هر چیزی می تواند اطلاق شود. توطئه ماجرای بی در و پیکری است و بیگانه همه را می تواند در بربگیرد و نتیجه ی این اتهام ها میتوانست محکومیت به سالهای طولانی کارکردن در اردوگاه کار اجباری یا تبعید یا اعدام باشد. به سادگی. حتی افراد زیادی در جلسات دادگاه یک ربع ساعته یا کوتاهتر به مرگ محکوم شدند و با یک گلوله در مغزشان به پایان رسیدند. و همه ی اینها در مورد شعرا و نویسندگان رخ داده است. در کشوری که میلیونها جلد کتاب ملال آور یا هیجان انگیز در آن چاپ و یا خمیر شدند. این همه ولع خواندن و خوانده شدن شاید در هیچ سرزمین دیگری به اندازه ی شوروی وجود نداشته است. وگرنه چرا ضبط و ربط این همه نویسنده و شاعر باید وقت کسی مثل استالین و حزبی مثل کمونیست را می گرفت.
وقتی اینها را میخوانم میبینم اصلاً درکی از آن نداریم. آن یعنی سرکوب. به معنی فرو رفتن تا مغز استخوان زندگی آدم های معمولی و آدم های خاص. ما به عنوان کسانی که در این جامعه زندگی میکنیم و کتاب میخوانیم هرگز به طور جدی و با این تعداد به مساله ی سانسور و حذف فیزیکی و تبعید و … در مورد فعالین حوزه ی کتاب برنخورده ایم. فاصله ی بسیار زیادی است و برایم جالب است که وقتی این حرفها در جمع های ساده و روزمره مطرح میشوند جماعت خیال میکنند حتی خیلی بیشتر هم سرکوب وجود دارد. اما سرکوب چه چیزی… چیزهای زیادی ممکن است سرکوب شوند اما از این جنس نیستند، در واقع در این حوزه چیز زیادی وجود ندارد. تک و توک حتما بوده اما به آن گستردگی و مستمری... اصلا انگار از یک جایی به بعد کسی نه نوشت و نه سرود و نه گفت.
همان چند صفحه از کابوسهای بیروت نشانم میدهد که حتی درکی از جنگ هم نداریم. خیال میکنیم جنگ خاکریز بستن و شلیک خمپاره و فریاد کشیدن است. همه چیز برای آدمهای معمولی فریم های تر و تمیز و چیده شده ی فیلم هاست. همانقدر هیجان انگیز، کوتاه، دور از آپارتمان های کوچک و خیابانهای پرترافیک و هوای آلوده ی شهرمان و همین طور دور از اتاق های تنگ و کمدهای کهنه و رختخواب های محقرمان. این همه فانتزی فکر کردن درباره ی بدبختی چطور ممکن شده است. مگر میشود… حتی وقتی خبر بسته شدن یک ناشر مثل طهوری میپیچد عکسالعملها آنقدر دور از حقیقت است که به طور کلی از هر پاسخی صرف نظر می کنم. ناگهان آدمهایی که … چه فرقی می کند چه چیزی و چه کسی و چه حرفی. بی ربط است. همه اش.
دلم میخواهد در مورد چیزهای ریز و درشت بدانم بازخورد تاریخی اش چگونه خواهد شد. می دانم این تعجبی که نسل قبلی از وارونه و دگرگون شدن ماجراها ابراز میکنند اما هیچ اختیار و قدرتی در خودشان برای تغییر نمی بینند را تجربه خواهم کرد. شگفتی اختلاف فاحش آنچه رخ میدهد با آنچه ثبت میشود احساس غریبی است. در ماجرایی که رسانه ای شد یادم است عدهای زنگ میزدند و میپرسیدند فلانی قضیه چیست. فلانی من بودم و هیچ قضیه ای مشابه آنچه دیگران فهمیده بودند نفهمیده بودم. زبان اینجور وقتها قاصر است. ناتوان، فقط می گفتم این چیزهایی که میشنوید نیست.. اما چگونه وصف حالی را می شود گفت که جز با زندگی کردنش آن را نخواهی فهمید…
هجده تیر...برچسب : نویسنده : divanegihayam بازدید : 108