بعد از کرونا

ساخت وبلاگ

حالا می فهمم عقب جلو بردن ساعت برای عزیز چه کار عبثی بود. الان که همه ی کارهایم به خورشید ربط دارد، با طلوع بیدار می شوم و با غروب یک گوشه کز می کنم تا هر وقت که خوابم گرفت، و اصلا ساعت را نگاه نمی کنم. برخلاف همیشه هیچ کار خاصی قرار نیست انجام بشود. و چون هیچ کار ندارم هیچ کار هم نمی کنم. به همین سادگی روزها می گذرد. حتی گذشتنشان هم اهمیت چندانی ندارد. انگار زمان متوقف شده. فکر می کنم یکبار این را آرزو کرده بودم. وقتی به حضورم در کار نیاز مبرم بود و نمی توانستم مرخصی بروم. نه آنکه نشود، اجازه ندهند، نتوانم، مساله این بود که نمیشد. همان وقت ها دلم خواست زمان مدتی متوقف شود و همه چیز منجمد شود تا من بروم و برگردم. آرزوهای آدم عجیب است و هیچ چیز محال نیست.
به نظر می رسد انسان موجودی ست که نگهداری از او ساده نیست. سالم نگهداشتنش کار پیچیده و پرزحمتی ست. حتی مساله فقط این نیست که بدن سالمی داشته باشد، آدم ها دائم به حوصله فکر می کنند. اینکه سر نرود. به سرشان فکر می کنند که گرم باشد. حتی به سرگرم کردن یکدیگر فکر می کنند. انگار باری ست بر دوش آدم که سر هم نوعش گرم باشد و رها نشود.
به نظر می رسد این یک هنر است که آدمیزاد بتواند خودش را سرگرم و سرحال نگهدارد و اطرافیانش را. در هر شرایطی و برای مدت های طولانی. حتی اگر برای یکی دو ساعت غمگین شد در همان حال نماند.
چند روز است که سرفه هم نمی کنم. بدتر از همه آنکه هیچ راهی وجود ندارد برای فهمیدن اینکه آیا هنوز آلودگی به کرونا هست یا نه. قوم و خویش و دوست و آشنا همگی نسخه دو هفته ی دیگر می پیچند. ده روز است هر روز،همه می گویند دو هفته باید صبر کنی. از کی دو هفته؟ این دیگر از همه اش آزار دهنده تر است. این دو هفته تا ابد هم تمام نمی شود. چانه زدن هم موجب گفتن این جمله میشود:" خودت می دونی اگر یکی گرفت مقصر تویی!" اوه! ای کاش یکی پیدا میشد و این برزخ را تمام می کرد. خودم فکر می‌کنم خوب شده ام. خوب یعنی سلامت.
در دنیا را تخته کرده اند و آدمی که همیشه فکر می کرد وقت ندارد، نمی تواند هیچکار کند الا حرف زدن با خودش و کارهایی که خودش تنهایی از پس آنها بر می آید. در اوج دسترسی به تکنولوژی، روابط و امکانات، حالا باید همه چیز را بگذارد کنار. هر چند اوج هیچ چیز معلوم نیست. آدمی که از زندگی قومی و قبیله ای به زندگی شهری پرتاب شد، حالا خودش مانده و حوضش.
تمام این روزها سعی کردم فکر کنم اگر این وضع موقت نباشد چه خواهد شد. اگر قرار بود از این به بعد همین طور زندگی کنم چه می شد. یعنی تا آخر عمر به هیچ انسانی نزدیک نشوم، به هیچکس دست نزنم و هیچکاری برای انجام دادن نداشته باشم، چون دنیا تعطیل است...
 

هجده تیر...
ما را در سایت هجده تیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divanegihayam بازدید : 123 تاريخ : پنجشنبه 14 فروردين 1399 ساعت: 21:51