یک طرفه

ساخت وبلاگ

تقریبا هر روز به این فکر می کنم که می خواهم از شرکت بزنم بیرون، مرخصی بگیرم و بروم بیرون، بعد یادم می افتد که کارها را چه کسی راست و ریست کند و می مانم، تقریبا هر روز دارم به این فکر می کنم که کارها دارد درست انجام می شود یا نه و بعد یادم می آید که اگر نمی شد حتما باید یک کسی چیزی می گفت و نگفته است و ادامه می دهم.

بلیط برگشت از مشهد گرفته ام، در شرایطی که هنوز تهرانم و رفتنی رخ نداده است، با قطار یک شب تنهایی را خریده ام به هفتاد و هشت هزار تومان، کسی حتی به ذهنش هم خطور نمی کند که بپرسد "تنها می خواهی برگردی؟"، از این سوالهایی که آدم ها می پرسند برای بیان تعجب شان، که مگر می شود. تنهایی برگشتن درباره ی من اصلا جای شک و شبهه و سوال ندارد، راستش نفهمیدم کِی اینطوری شدم اما از یک روزی به بعد آدمی بودم که از تنها سفر رفتن نمی ترسد، گم نمی شود، حوصله اش سر نمی رود، غصه اش نمی گیرد، وقتی می رسد گیج نمی شود که باید چه کند، خسته نمی شود، حتی تنها زندگی کردنش هم همین قدر معمولی است و پذیرفتنی، اصلا یک چیزی است که با من است.

یکی دو کتاب را شروع کرده ام و نصفه مانده اند، دیشب سه صفحه خواندم و چشمم رفت، بعد از ظهر رفته بودم مجلس قرآن خوانی، مکث های قاری های پیر و روزه دار که آرام آرام می خواندند خوابم می کرد، هزار چُرت را لابد زده بودم لا به لای آیه ها، برای همین هم اصلا یک صحنه ی پیوسته از دیروز را به خاطر ندارم، بیداری اش هم مثل خواب بود،

دلم حرف زدن می خواهد و نمی شود، از صبح با چندین و چند نفر حرف زده ام، پشت سر هم مساله ها را توضیح داده ام، حضوری و تلفنی و کتبی، اما به هیچ کدام نشد که بگویم دلم تنگ است و بعد بگویم برای خودم تنگ شده وقتی بچه بودم، بعد بزرگ تر شدم، رفتم دبیرستان، صبح های زود، توی برف و گِل، همیشه اولین نفر بودم که می رسیدم مدرسه، می رفتم زیر میز می نشستم کتاب می خواندم، دلم تنگ شده است برای چند ساعت رفتن زیر میز و کتاب خواندن، برای بی خیالی، برای ولنگاری، نشد که اینها را به کسی بگویم، اصلا نمی شود، این از همه ی تنهایی های دیگر معنای درست تری دارد.

+ نوشته شده در یکشنبه هفتم خرداد ۱۳۹۶ساعت ۲:۲۰ ب.ظ توسط zmb |
هجده تیر...
ما را در سایت هجده تیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divanegihayam بازدید : 130 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 17:37