آقای محمد البرادعی، از شما خوشم آمد.

ساخت وبلاگ

امروز فهمیدم به طرز خودخواهانه ای از نوشته هایم خوشم می آید، بعضی هایشان را که دوباره خواندم دیدم ویرایش لازم دارند، اما با تمام این احوال چیزِ خوبی از آب درآمده اند، من خودم را هیچوقت نویسنده تلقی نکردم، چه تلقی نکردن به جایی! اما خودم را همیشه یک بلاگر حساب کردم، کسی که وبلاگ شخصی دارد و متن های شخصی می نویسد، اما نه آنقدر شخصی که خواننده بتواند تشخیص بدهد این دیگر چه موجودی است، یک جور شخصی نوشتنی که پسِ آن روزها و شب هایی وصف می شود که آدم بدش نمی آید، یعنی من خودم بعد از مدتی که متن ها را خواندم از نویسنده بدم نیامد اما امروز یک چیزی فهمیدم، فهمیدم دلم می خواهد از این یارو بیشتر بدانم، حس فضولی ام درباره ش گُل کرد، درباره ی اینکه دقیقا دارد چه غلطی می کند و چه طوری زندگی می کند، خواستم بدانم چه طور آدمی است، چقدر به چارچوب های اخلاقی و اجتماعی پایبند است.

همین چند نوشته ی آخر را که خواندم دلم خواست بیشتر نوشته بود، به نظرم رسید انگار ترسیده دستش رو شود، ترسیده به اندازه کافی و صریح دیده شود، ترسیده بلاهت و کلیشه ای بودن از بعضی حرفها به مشام برسد، برای همین قورتشان داده، از آن آدم هایی است که به سرعت نمی گوید چه مرگش است، هی آسمان و ریسمان می بافد، از آن آدم هایی که یک چیز هچل هفت درست می کنند و می گذارند جلویت و اسمش را هم نمی گویند، هی درباره ی ترکیباتش حرف می زنند و نحوه ی تهیه ی هر کدام و دست آخر تا نخوری نمی فهمی آن چه می گویند دقیقا چه کوفتی است... البته هرکسی که دستپخت مرا چشیده می گوید خوب است، از آدم شکمو چه انتظاری غیر از این.

دارم خودم را توضیح می دهم، دارم دستم را رو می کنم. دارم همه ی تلاشی را که به عنوان یک ایرانی با ژن "مبهم" در این سالها کرده ام تا یک آدم ساده و پیش پا افتاده به نظر نرسم به باد می دهم، بگذار بر باد برود، من آدم ساده و پیش پا افتاده ای هستم که دلش می خواهد همه ی زندگی ها را زندگی کند و چون نمی تواند همان زندگی معمولی خودش را چسبیده و عوضش زندگی آدم های دیگر را می خواند، می خواند و خودش را به جای آنها می گذارد و همه ی آن چیزهایی که دیگران تعریف می کنند را تصور می کند و با خودش می گوید اگر واقعا به جای آنها بودم چه می شد... و خیال می بافد و می بافد.

پ.ن: خاطرات البرادعی را می خوانم،عصر فریب، خواندن خاطرات دیپلمات ها برایم از هر خاطره خواندنِ دیگری جذاب تر است. زندگی کردنی که پر از هیجان و حادثه و تهدید و تحسین و تقبیح های گزنده است و آنقدر حجم مذاکرات بالاست که ملال آور می شود.

+ نوشته شده در شنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت ۱۱:۵ ق.ظ توسط zmb |
هجده تیر...
ما را در سایت هجده تیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divanegihayam بازدید : 121 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 17:37